دیوان شمس/روزی که مرا ز من ستانی
روزی که مرا ز من ستانی | ضایع مکن از من آنچ دانی | |||||
تا با تو چو خاص نور گردم | آن نور لطیف جاودانی | |||||
تا چند کنم ز مرگ فریاد | با همچو تو آب زندگانی | |||||
گر مرگم از او است مرگ من باد | آن مرگ به از دم جوانی | |||||
از خرمن خویش ده زکاتم | زان خرمن گوهر نهانی | |||||
منویس بر این و آن براتم | بگذار طریق امتحانی | |||||
خاموش ولی به دست تو چیست | باران آمد تو ناودانی |