| | | | | | |
|
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن |
|
تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن |
|
|
بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر |
|
منگر به گاو و ماهی وز صد چنین گذر کن |
|
|
پیدا بکن که پاکی از کون و پست و بالا |
|
وین خانه کهن را بیزیر و بیزبر کن |
|
|
عالم فناست جمله در یک دمش بقا کن |
|
ماری است زهر دارد تو زهر او شکر کن |
|
|
هر سو که خشک بینی تو چشمهای روان کن |
|
هر جا که سنگ بینی از عکس خود گهر کن |
|
|
اندر قفای عاشق هر سو که خصم بینی |
|
او را به زخم سیلی اندر زمان به درکن |
|
|
تا چند عذر گویی کورند و مینبینند |
|
گر کورشان نخواهی در دیده شان نظر کن |
|
|
خواهی که پردههاشان در دیدهها نباشد |
|
فرما تو پردگی را کز پردهها عبر کن |
|
|
فرمان تو راست مطلق با جمع در میان نه |
|
بستم قبای عطلت هم چاره کمر کن |
|
|
ای آفتاب عرشی ای شمس حق تبریز |
|
چون ماه نو نزارم رویم تو در قمر کن |
|