دیوان شمس/روم به حجره خیاط عاشقان فردا

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(روم به حجره خیاط عاشقان فردا)
  روم به حجره خیاط عاشقان فردا من درازقبا با هزار گز سودا  
  ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا  
  بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا  
  چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد به زخم نادره مقراض اهبطوا منها  
  ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا  
  دل‌ست تخته پرخاک او مهندس دل زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما  
  تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد ز ضرب خود چه نتیجه همی‌کند پیدا  
  چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین که قطره‌ای را چون بخش کرد در دریا  
  به جبر جمله اضداد را مقابله کرد خمش که فکر دراشکست زین عجایب‌ها