| | | | | | |
|
رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش |
|
صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش |
|
|
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد |
|
شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش |
|
|
آن طره پرچین را چون باد بشوراند |
|
صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش |
|
|
بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او |
|
بر دبدبه قارون تسخر زده مسکینش |
|
|
آن ماه که میخندد در شرح نمیگنجد |
|
ای چشم و چراغ من دم درکش و میبینش |
|
|
صد چرخ همیگردد بر آب حیات او |
|
صد کوه کمر بندد در خدمت تمکینش |
|
|
گولی مگر ای لولی این جا به چه میلولی |
|
رو صید و تماشا کن در شاهی شاهینش |
|
|
گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان |
|
بنشاند آن فارس جان را سپس زینش |
|
|
ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد |
|
مانند طبیب آید آن شاه به بالینش |
|
|
عشقست یکی جانی دررفته به صد صورت |
|
دیوانه شدم باری من در فن و آیینش |
|
|
حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد |
|
تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش |
|
|
بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او |
|
تقویم طلب میکن در سوره والتینش |
|
|
خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان |
|
از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش |
|
|
فرهاد هوای او رفتست به که کندن |
|
تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش |
|
|
من بس کنم ای مطرب بر پرده بگو این را |
|
بشنو ز پس پرده کر و فر تحسینش |
|
|
خامش که به پیش آمد جوزینه و لوزینه |
|
لوزینه دعا گوید حلوا کند آمینش |
|