| | | | | | |
|
رو رو که نِیی عاشق٬ ای زُلفَک و ای خالَک |
|
ای نازَک و ای خشمَک٬ پابسته به خلخالَک |
|
|
با مرگ کجا پیچد٬ آن زُلفَک و آن پیچک؟ |
|
بر چرخ کجا پرد٬ آن پَرَک و آن بالَک؟ |
|
|
ای نازُک نازُکدل٬ دل جو که دلَت ماند |
|
روزی که جدا مانی از زَرَک و از مالَک |
|
|
اِشکَسته چرا باشی؟ دلتنگ چرا گردی؟ |
|
دل همچو دل میمَک٬ قد همچو قد دالَک |
|
|
تو رستم دستانی! از زال چه میترسی؟ |
|
یارب بِرَهان او را از ننگ چنین زالک |
|
|
من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد |
|
بر چرخ همیگشتی سرمستک و خوشحالک |
|
|
میگشتی و میگفتی: «ای زهره به من بنگر٬ |
|
سرمستم و آزادم ز اِدبارَک و اِقبالَک» |
|
|
درویشی وآنگه غم؟ از مستِ نبیذی کم؟ |
|
رو خدمت آن مه کن٬ مردانه یکی سالک |
|
|
بر هفت فلک بگذر٬ افسون زحل مشنو! |
|
بگذار منجم را در اختر و در فالک |
|
|
من خرقه ز خور دارم٬ چون لعل و گهر دارم |
|
من خرقه کجا پوشم٬ از صوفک و از شالک؟ |
|
|
با یار عرب گفتم: «در چشم ترم بنگر» |
|
میگفت به زیر لب: «لا تُخدِعَنی والک» |
|
|
میگفتم و میپختم در سینه دو صد حیلت |
|
میگفت مرا خندان: «کَم تکتم احوالک» |
|
|
خامش کن و شه را بین! چون بازِ سپیدی تو! |
|
نِی بلبل قوالی٬ درمانده در این قالک |
|