| | | | | | |
|
زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی |
|
کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی |
|
|
آن جا که نه جای است چراگاه تو بودهست |
|
زین شهره چراگاه تو محروم چرایی |
|
|
جاندار سراپرده سلطان عدم باش |
|
تا بازرهی از دم این جان هوایی |
|
|
گه پای مشو گه سر بگریز از این سو |
|
مستی و خرابی نگر و بیسر و پایی |
|
|
ای راه نمای از می و منزل چو شوی مست |
|
نی راه به خود دانی و نی راه نمایی |
|
|
مستان ازل در عدم و محو چریدند |
|
کز نیست بود قاعده هست نمایی |
|
|
جان بر زبر همدگر افتاده ز مستی |
|
همچون ختن غیب پر از ترک خطایی |
|
|
این نعره زنان گشته که هیهای چه خوبی |
|
و آن سجده کنان گشته که بس روح فزایی |
|
|
مخدوم خداوندی شمس الحق تبریز |
|
هم نور زمینی تو و خورشید سمایی |
|