دیوان شمس/ز اول بامداد سرمستی
ز اول بامداد سرمستی | ور نه دستار کژ چرا بستی | |||||
سخت مستست چشم تو امروز | دوش گویی که صرف خوردستی | |||||
جان مایی و شمع مجلس ما | السلام علیک خوش هستی | |||||
باده خوردی و بر فلک رفتی | مست گشتی و بند بشکستی | |||||
صورت عقل جمله دلتنگیست | صورت عشق نیست جز مستی | |||||
مست گشتی و شیرگیر شدی | بر سر شیر مست بنشستی | |||||
باده کهنه پیر راه تو بود | رو که از چرخ پیر وارستی | |||||
ساقی انصاف حق به دست توست | که جز آن شراب نپرستی | |||||
عقل ما بردهای ولیک این بار | آن چنان بر که بازنفرستی |