| | | | | | |
|
ز بامداد دلم میپرد به سودایی |
|
چو وام دار مرا میکند تقاضایی |
|
|
عجب به خواب چه دیدهست دوش این دل من |
|
که هست در سرم امروز شور و صفرایی |
|
|
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا |
|
همیرسند پیاپی به دل ز بالایی |
|
|
پرست خانه دل از موکل عجمی |
|
که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی |
|
|
بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی |
|
گریز نیست وگر هست کو مرا پایی |
|
|
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه |
|
روان و رقص کنانیم تا به دریایی |
|
|
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار |
|
قدم قدم بودش در سفر تماشایی |
|
|
چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت |
|
به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی |
|
|
هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان |
|
خبر ندارد کو را نماند فردایی |
|
|
غلام عشقم کو نقد وقت میجوید |
|
نه وعده دارد و نه نسیهای و نی رایی |
|