| | | | | | |
|
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست |
|
به بام چند برآیی و خانه را چه شدست |
|
|
فسرده چند نشینی میان هستی خویش |
|
تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست |
|
|
بگرد آتش عشقش ز دور میگردی |
|
اگر تو نقره صافی میانه را چه شدست |
|
|
ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی |
|
جمال یار و شراب مغانه را چه شدست |
|
|
اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید |
|
به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدست |
|
|
شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو |
|
زمانه بیتو خوشست و زمانه را چه شدست |
|
|
درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسهای |
|
یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست |
|
|
در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست |
|
مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شدست |
|
|
نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی |
|
ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدست |
|