دیوان شمس/ز سوز شوق دل من همیزند عللا
ز سوز شوق دل من همیزند عللا | که بوک دررسدش از جناب وصل صلا | |||||
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید | شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا | |||||
شهید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب | اسیر در نظر خصم و خسروی به خل | |||||
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم | رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا | |||||
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست | چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا | |||||
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش | که نفس ناطق کلی بگویدت افلا |