| | | | | | |
|
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را |
|
در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را |
|
|
یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را |
|
اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را |
|
|
سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات |
|
چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را |
|
|
بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر |
|
تا که درسازند با هم نغمه داوود را |
|
|
بادپیما بادپیمایان خود را آب ده |
|
کوری آن حرص افزون جوی کم پیمود را |
|
|
هم بزن بر صافیان آن درد دردانگیز را |
|
هم بخور با صوفیان پالوده بیدود را |
|
|
می میاور زان بیاور که می از وی جوش کرد |
|
آنک جوشش در وجود آورد هر موجود را |
|
|
زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل |
|
زان میی کو روشنی بخشد دل مردود را |
|
|
هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح |
|
کز کرم بر می فشانی باده موعود را |
|
|
برفشان چندانک ما افشانده گردیم از وجود |
|
تا که هر قاصد بیابد در فنا مقصود را |
|
|
همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را |
|
چون ایازی دیده در خود هستی محمود را |
|
|
شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی |
|
همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را |
|