| | | | | | |
|
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن |
|
ذکر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن |
|
|
سال سال ماست و طالع طالع زهرهست و ماه |
|
ای دل این عیش و طرب حدی ندارد تن بزن |
|
|
تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید |
|
گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن |
|
|
بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین |
|
بر سر این خوان نشین و کاسه در روغن بزن |
|
|
عقل زیرک را برآر و پهلوی شادی نشان |
|
جان روشن را سبک بر باده روشن بزن |
|
|
شاخهها سرمست و رقصانند از باد بهار |
|
ای سمن مستی کن و ای سرو بر سوسن بزن |
|
|
جامههای سبز ببریدند بر دکان غیب |
|
خیز ای خیاط بنشین بر دکان سوزن بزن |
|