دیوان شمس/ساقی من خیزد بیگفت من
ساقی من خیزد بیگفت من | آرد آن باده وافر ثمن | |||||
حاجت نبود که بگویم بیار | بشنود آواز دلم بیدهن | |||||
هست تقاضاگر او لطف او | و آن کرم بیحد و خلق حسن | |||||
ماه برآید تو مگویش برآ | بر تو زند نور مگویش بزن | |||||
ای به گه بزم بهین عیش و نوش | وی به گه رزم مهین صف شکن | |||||
از پی هر گمره نیکو دلیل | وز پی محبوس چهای خوش رسن | |||||
عالم همچون شب و تو همچو ماه | تو مثل شمعی و جانها لگن | |||||
جان مثل ذره بود بیقرار | با تو شود ساکن نعم السکن |