دیوان شمس/سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا
سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا | ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا | |||||
ز دم زدن کی شود مانده یا کی سیر شود | تو آن دمی که خدا گفت یحیی الموتی | |||||
دهان گور شود باز و لقمه ایش کند | چو بسته گشت دهان تن از دم احیا | |||||
دمم فزون ده تا خیک من شود پرباد | که تا شوم ز دم تو سوار بر دریا | |||||
مباد روزی کاندر جهان تو درندمی | که یک گیاه نروید ز جمله صحرا | |||||
فروکش این دم زیرا تو را دمی دگر است | چو بسکلد ز لب این باد آن بود برجا |