دیوان شمس/سحر این دل من ز سودا چه میشد
سحر این دل من ز سودا چه میشد | از آن برق رخسار و سیما چه میشد | |||||
از آن طلعت خوش و زان آب و آتش | ز فرق سر بنده تا پا چه میشد | |||||
خدایا تو دانی که بر ما چه آمد | خدایا تو دانی که ما را چه میشد | |||||
ز ریحان و گلها که روید ز دلها | سراسر همه دشت و صحرا چه میشد | |||||
ز خورشید پرسی که گردون چه سان بد | ز مه پرس باری که جوزا چه میشد | |||||
ز معشوق اعظم به هر جان خرم | به پستی چه آمد به بالا چه میشد | |||||
تعالی تقدس چو بنمود خود را | مقدس دلی از تعالی چه میشد | |||||
چو میکرد بخشش نظر شمس تبریز | به بینا چه بخشید و بینا چه میشد |