| | | | | | |
|
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش |
|
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش |
|
|
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو |
|
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش |
|
|
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان |
|
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش |
|
|
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشاه |
|
برجه بگیر زلفش درکش در این میانش |
|
|
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید |
|
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش |
|
|
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش |
|
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش |
|
|
این صورتش بهانهست او نور آسمانست |
|
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش |
|
|
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد |
|
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش |
|