| | | | | | |
|
سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش |
|
دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش |
|
|
ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد |
|
زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش |
|
|
به نام عیش بریدند ناف هستی ما |
|
به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش |
|
|
بپرس عیش چه باشد برون شدن زین عیش |
|
که عیش صورت چون حلقه ایست بر در عیش |
|
|
درون پرده ز ارواح عیش صورتهاست |
|
ز عکس ایشان این پرده شد مصور عیش |
|
|
وجود چون زر خود را به عیش ده نه به غم |
|
که خاک بر سر آن زر که نیست درخور عیش |
|
|
بگویمت که چرا چرخ میزند گردون |
|
کیش به چرخ درآورد تاب اختر عیش |
|
|
بگویمت که چرا بحر موج در موجست |
|
کیش به رقص درآورد نور گوهر عیش |
|
|
بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد |
|
که داد بوی بهشتش نسیم عنبر عیش |
|
|
بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست |
|
که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر عیش |
|
|
بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت |
|
که گرد کست و عروسی بگیرد جا در عیش |
|
|
بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک |
|
به یک دو لعب فروماندهام به شش در عیش |
|