دیوان شمس/سماع آرام جان زندگانیست
سماع آرام جان زندگانیست | کسی داند که او را جان جانست | |||||
کسی خواهد که او بیدار گردد | که او خفته میان بوستانست | |||||
ولیک آن کو به زندان خفته باشد | اگر بیدار گردد در زیانست | |||||
سماع آن جا بکن کان جا عروسیست | نه در ماتم که آن جای فغانست | |||||
کسی کو جوهر خود را ندیدهست | کسی کان ماه از چشمش نهانست | |||||
چنین کس را سماع و دف چه باید | سماع از بهر وصل دلستانست | |||||
کسانی را که روشان سوی قبلهست | سماع این جهان و آن جهانست | |||||
خصوصا حلقهای کاندر سماعند | همیگردند و کعبه در میانست | |||||
اگر کان شکر خواهی همان جاست | ور انگشت شکر خود رایگانست |