| | | | | | |
|
سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من |
|
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من |
|
|
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم |
|
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من |
|
|
چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان |
|
نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من |
|
|
عود دمد ز دود من کور شود حسود من |
|
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من |
|
|
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان |
|
ذره به ذره رقص در نعره زنان کههای من |
|
|
آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور |
|
گفتم غم نمیخورم ای غم تو دوای من |
|
|
گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو |
|
لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من |
|
|
گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد |
|
گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من |
|
|
گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش |
|
خنده زنان سری نهد در قدم قضای من |
|
|
گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم |
|
تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من |
|
|
گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل |
|
چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من |
|
|
گفتم روزکی دو سه ماندهام در آب و گل |
|
بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من |
|
|
گفت در آب و گل نهای سایه توست این طرف |
|
برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من |
|
|
زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم |
|
باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من |
|