| | | | | | |
|
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز |
|
مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز |
|
|
مرغی که تا کنون ز پی دانه مست بود |
|
درسوخت دانه را و طپیدن گرفت باز |
|
|
چشمی که غرقه بود به خون در شب فراق |
|
آن چشم روی صبح به دیدن گرفت باز |
|
|
صدیق و مصطفی به حریفی درون غار |
|
بر غار عنکبوت تنیدن گرفت باز |
|
|
دندان عیش کند شد از هجر ترش روی |
|
امروز قند وصل گزیدن گرفت باز |
|
|
پیراهن سیاه که پوشید روز فصل |
|
تا جایگاه ناف دریدن گرفت باز |
|
|
مستورگان مصر ز دیدار یوسفی |
|
هر یک ترنج و دست بریدن گرفت باز |
|
|
افغان ز یوسفی که زلیخاش در مزاد |
|
با تنگهای لعل خریدن گرفت باز |
|
|
آهوی چشم خونی آن شیر یوسفان |
|
در خون عاشقان بچریدن گرفت باز |
|
|
خاتون روح خانه نشین از سرای تن |
|
چادرکشان ز عشق دویدن گرفت باز |
|
|
دیگ خیال عشق دلارام خام پز |
|
سه پایه دماغ پزیدن گرفت باز |
|
|
نظاره خلیل کن آخر که شهد و شیر |
|
از اصبعین خویش مزیدن گرفت باز |
|
|
آن دل که توبه کرد ز عشقش ستیز شد |
|
افسون و مکر دوست شنیدن گرفت باز |
|
|
بر بام فکر خفته ستان دل به عشق ما |
|
یک یک ستاره را شمریدن گرفت باز |
|
|
سودای عشق لولی دزد سیاه کار |
|
بر زلف چون رسن بخزیدن گرفت باز |
|
|
صراف ناز ناقد نقد ضمیر عشق |
|
بر کف قراضهها بگزیدن گرفت باز |
|
|
تبریز را کرامت شمس حقست و او |
|
گوش مرا به خویش کشیدن گرفت باز |
|