| | | | | | |
|
اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی |
|
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی |
|
|
یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی |
|
بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی |
|
|
چو آتش در درونت زد، دو دیدهی حس بردوزد |
|
رخت چون گل برافروزد ز آتشهای مشتاقی |
|
|
توی چون سوخت، هو باشد، چو غیرش سوخت او باشد |
|
به هر سویی ازو باشد دو صد خورشید اشراقی |
|
|
تو زاهد میزنی طعنی، که نزدیکم به حق یعنی |
|
بسی مکی که در معنی بود او دور و آفاقی |
|
|
ز صاف خمر بیدردی، ترا بو کو؟ اگر خوردی |
|
یکی درکش اگر مردی، شراب جان را واقی |
|
|
شدی ای جفت طاق او، شدی از می رواق او |
|
همی بوسی تو ساق او، چو خلخالی بر آن ساقی |
|
|
ببستی چشم از آب و گل، بدیدی حاصل حاصل |
|
از آن پخته شدی ای دل، که اندر نار اشواقی |
|
|
برین معنی نمیافتی، چو در هر سایه میخفتی |
|
بهست خویشتن جفتی، وز آن طاق ازل طاقی |
|
|
تو ای جان رسته از بندی، مقیم آن لب قندی |
|
قبای حسن برکندی، که آزاد از بغلطاقی |
|
|
پدر عقلست اگر پوری وگرنه چغد رنجوری |
|
چرا تو زین پدر دوری؟ گه از شوخی گه از عاقی |
|
|
گهی پر خشم و پرتابی، به دعوی حاجب البابی |
|
گهی خود را همی یابی، ز عجز افتاده در قاقی |
|
|
یکی شاهی به معنی صد، که جان و دل ز من بستد |
|
که جزوی مر مرا نبود طبیب و دارو و راقی |
|
|
به پیش شاه انس و جان، صفای گوهر و مرجان |
|
تو جان چون بازی ای بیجان که اندر خوف املاقی؟ |
|
|
توی آن شه که خون ریزی، که شمس الدین تبریزی |
|
به سوق حسن بستیزی، کساد جمله اسواقی |
|
|
عطای سر دهم کرده، قدحها دم به دم کرده |
|
همه هستی عدم کرده، دو چشم از خود به هم کرده |
|
|
الا ای شاه یغمایی، شدم پرشور و شیدایی |
|
مرا یکتاییی فرما، دوتا گشتم ز یکتایی |
|
|
دو تایم پیش هر احول، یکن این مشکل من حل |
|
توی آخر تو اول، توی دریای بینایی |
|
|
زهی دریا، زهی گوهر، زهی سر و زهی سرور |
|
زهی نور و زهی انور در آن اقلیم بیجایی |
|
|
چنان نوری که من دیدم، چنان سری که بشنیدم |
|
اگر از خویش ببریدم، عجب باشد؟! چه فرمایی؟ |
|
|
که گردیدیش افلاطون، بدان عقل و بدان قانون |
|
شدی بتر ز من مجنون، شدی بیعقل و سودایی |
|
|
چو مرمر بودهام من خود، مگر کر بودهام من خود |
|
چه اندر بودهام من خود؟! ز بدخویی و بدرایی |
|
|
ولیک آن ماهرو دارد، هزاران مشک بو دارد |
|
چگونه پای او دارد، یکی سودای صفرایی؟! |
|
|
دریغا جان ندادستم، چو آن پر برگشادستم |
|
که تا این دم فتادستم، ازان اقبال و بالایی |
|
|
شبی دیدم به خواب اندر، که میفرمود آن مهتر |
|
کزان میهای جانپرور، تو هم با ما و بیمایی |
|
|
هزاران مکر سازد او، هزاران نقش بازد او |
|
اگر با تو بسازد او، تو پنداری که همتایی |
|
|
نپنداری ولی مستی، ازان تو بیدل و دستی |
|
ز می بد هرچه کردستی، که با می هیچ برنایی |
|
|
چو از عقلت همی کاهد، چو بیخویشت همی دارد |
|
همی عذر تو میخواهد، چو تو غرقاب میهایی |
|
|
بدیدم شعلهی تابان، چه شعله؟ نور بیپایان |
|
بگفتم: « گوهری ای جان، چه گوهر؟ بلک دریایی |
|
|
مهی، یا بحر، یا گوهر، گلی، یا مهر، یا عبهر |
|
ملی یا بادهی احمر، به خوبی و به زیبایی |
|
|
توی ای شمس دین حق، شه تبریزیان مطلق |
|
فرستادت جمال حق برای علم آرایی |
|
|
گروهی خویش گم کرده، به ساقی امر قم کرده |
|
شکمها همچو خم کرده، قدحها سر به دم کرده |
|
|
ز بادهی ساغر فانی حذر کن، ورنه درمانی |
|
وگرچه صد چو خاقانی، به تیغ قهر یزدانی |
|
|
ز قیرستان ظلمانی، ایا ای نور ربانی |
|
که از حضرت تو برهانی، مگر ما را تو برهانی |
|
|
ایا ساقی عزم تو، بدان توقیع جزم تو |
|
نشان ما را به بزم تو، که آنجا دور گردانی |
|
|
نه ماهی و تو آبی؟ نه من شیرم تو مهتابی؟ |
|
نه من مسکین تو وهابی؟ نه من اینم؟ نه تو آنی؟ |
|
|
نه من ظلمت؟ نه تو نوری؟ نه من ماتم؟ نه تو سوری |
|
نه من ویران تو معموری؟ نه من جسمم؟ نه تو جانی |
|
|
قدحها را پیاپی کن، براق غصها پی کن |
|
خردها را تو لاشی کن، ز ساغرهای روحانی |
|
|
بیارا بزم دولت را، که بر مالیم سبلت را |
|
نواز، آن چنگ عشرت را به نغمتهای الحانی |
|
|
در آن مجلس که خوبانند، ز شادی پای کوبانند |
|
ز بیخویشی نمیدانند، که اول چیست، یا ثانی |
|
|
زهی سودای بیخویشی، که هیچ از خویش نندیشی |
|
که پس گشتی تو یا پیشی، که خشتک یا گریبانی |
|
|
ز بیخویشی از آن سوتر، همی تابد یکی گوهر |
|
یکی مهروی سیمینبر، مر او را فر سلطانی |
|
|
دو صد مفتی در آن عقلش، همی غلطد در آن نقلش |
|
ز بستان یکی بقلش، زهی بستان و بستانی |
|
|
همی بیند یکایک را، چنان همچون یقین شک را |
|
زده از خشم آهک را، به چشم گوهر کانی |
|
|
حلالش باد نازیدن، زهی دید و زهی دیدن |
|
نتان از خویش ببریدن، و او خویش است میدانی |
|
|
کیست آن شاه شمسالدین، ز تبریز نکو آیین |
|
زهی هم شاه و هم شاهین، درین تصویر انسانی |
|