| | | | | | |
|
شدم به سوی چه آب همچو سقایی |
|
برآمد از تک چه یوسفی معلایی |
|
|
سبک به دامن پیراهنش زدم من دست |
|
ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی |
|
|
به چاه در نظری کردم از تعجب من |
|
چه از ملاحت او گشته بود صحرایی |
|
|
کلیم روح به هر جا رسید میقاتش |
|
اگر چه کور بود گشت طور سینایی |
|
|
زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور |
|
از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی |
|
|
کسی که زنده شود صد هزار مرده از او |
|
عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی |
|
|
هزار گنج گدای چنین عجب کانی |
|
هزار سیم نثار لطیف سیمایی |
|
|
جهان چو آینه پرنقش توست اما کو |
|
به روی خوب تو بیآینه تماشایی |
|
|
سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو |
|
نه عقل ماند و نه اندیشهای و نی رایی |
|