| | | | | | |
|
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری |
|
بر تو حرام نیست که محبوب ساحری |
|
|
میبند و میگشا که همین است جادوی |
|
میبخش و میربا که همین است داوری |
|
|
دریا بدیدهایم که در وی گهر بود |
|
دریا درون گوهر کی کرد باوری |
|
|
سحر حلال آمد بگشاد پر و بال |
|
افسانه گشت بابل و دستان سامری |
|
|
همیان زر نهاده و معیوب میخرد |
|
ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری |
|
|
امروز میگزید ز بازار اسپ او |
|
اسپان پشت ریش و یدکهای لاغری |
|
|
گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد |
|
گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری |
|
|
کشتی شکسته باید در آبگیر خضر |
|
کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری |
|
|
دنیا چو قنطرهست گذر کن چو پا شکست |
|
با پای ناشکسته از این پول نگذری |
|
|
زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس او است |
|
فرمان ارجعی را منیوش سرسری |
|