دیوان شمس/صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش | برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش | |||||
مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست | گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش | |||||
تن دنبلیست بر کتف جان برآمده | چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش | |||||
ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی | بر عشق حق بچفسد بیصمغ و بیسریش | |||||
گز میکنند جامه عمرت به روز و شب | هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش | |||||
بیچاره آدمی که زبونست عشق را | زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش | |||||
خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود | کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش |