دیوان شمس/صلا ای صوفیان کامروز باری
صلا ای صوفیان کامروز باری | سماع است و نشاط و عیش آری | |||||
صلا کز شش جهت درها گشادهست | ز قعر بحر پیدا شد غباری | |||||
صلا کاین مغزها امروز پر شد | ز بوی وصل جانی جان سپاری | |||||
صلا که یافت هر گوشی و هوشی | ز بیهوشی مطلق گوشواری | |||||
صلا که ساعتی دیگر نیابی | ز مشرق تا به مغرب هوشیاری | |||||
در آن میدان که دیاری نمیگشت | به هر گوشهست روحانی سواری | |||||
چو هیزم اندر این آتش درآیید | که تا هفتم فلک دارد شراری | |||||
میان شوره خاک نفس جز وی | به هر سویی درختی جویباری | |||||
تو اندر باغها دیدی که گیرد | درختی مر درختی را کناری |