| | | | | | |
|
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی |
|
قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی |
|
|
منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی |
|
و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی |
|
|
منم آن ذره هوا که در این نور روزنم |
|
سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی |
|
|
هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا |
|
دو جهان بیتو آفتاب کجا یافت روشنی |
|
|
همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر |
|
همه خشکاند مغزها چو نبخشی تو روغنی |
|
|
اگرم شاه و بیتوام چه دروغست ما و من |
|
و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی |
|
|
به تو نالم تو گوییم که تو را دور کردهام |
|
که ببینم در این هوا که تو ذره چه میکنی |
|
|
به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند |
|
تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی |
|
|
تو چه می دادهای به دل که چپ و راست میفتد |
|
و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی |
|