| | | | | | |
|
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد |
|
بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد |
|
|
به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت |
|
به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد |
|
|
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو |
|
به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد |
|
|
به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی |
|
که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد |
|
|
که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی |
|
به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد |
|
|
تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی |
|
تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد |
|
|
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن |
|
چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد |
|
|
چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان |
|
ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد |
|
|
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب |
|
که غبار از سواری حسن و منور آمد |
|
|
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن |
|
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد |
|
|
دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر |
|
که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد |
|