دیوان شمس/طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم
طیب الله عیشکم لا وحش الله منکم | حق آن خال شاهدت رو به ما آر ای عمو | |||||
دست جعفر که ماند از او بر سر کوه پرسمو | شبه مهجور عاشق من وصال مصرم | |||||
دست او را دهان بدی شرح دادی از آن غم او | میکند شرح بیزبان یا ظریفون فافهموا | |||||
ما همان دست جعفریم فی انقطاع الا ارحموا | جنبشی که همیکنیم جمله قسری است فاعلموا | |||||
جنبش آنگه کند صدف که بود جفت جوهر او | بس که گفتن دراز شد ذاحدیث منمنم |