دیوان شمس/عشق تو از بس کشش جان آمده
عشق تو از بس کشش جان آمده | کشتگانت شاد و خندان آمده | |||||
جان شکرخای است لیکن از توش | شکری دیگر به دندان آمده | |||||
دوش دیدم صورت دل را چنانک | باز خوش بر دست سلطان آمده | |||||
صید کرده جان هر مشتاق را | پر پرخون سوی جانان آمده | |||||
جمله جانها سوی تو آید بود | یک جوی زر جانب کان آمده | |||||
گفتمش از عاشقان این خون ز چیست | ای تو از عشاق و رندان آمده | |||||
گفت خون باشد زبان عاشقی | عشق را خون است برهان آمده | |||||
بوی مشک و بوی ریحان لطف ماست | راست گویم نور یزدان آمده | |||||
درد درد شمس تبریزی مرا | لحظه لحظه گنج درمان آمده |