دیوان شمس/عشق گزین عشق و در او کوکبه میران و مترس
عشق گزین عشق و در او کوکبه میران و مترس | ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس | |||||
جانوری لاجرم از فرقت جان میلرزی | ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس | |||||
چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین | عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس | |||||
در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود | رقص کنان شعله زنان برجه از این کار و مترس | |||||
دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه تویی | بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس | |||||
سایه که فانی کندش طلعت خورشید بقا | سایه مخوانش تو دگر عبرت ماکان و مترس |