دیوان شمس/فریفت یار شکربار من مرا به طریق

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(فریفت یار شکربار من مرا به طریق)
  فریفت یار شکربار من مرا به طریق که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق  
  چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق  
  غلام ساقی خویشم شکار عشوه او که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق  
  به شب مثال چراغند و روز چون خورشید ز عاشقی و ز مستی زهی گزیده فریق  
  شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک من و منازل ساقی و جام‌های رحیق  
  بیار باده لعلی که در معادن روح درافکند شررش صد هزار جوش و حریق  
  روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق  
  گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول بجه ز رق جهانی به جرعه‌های رقیق  
  چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال اگر چه خفته بود طایرست در تحقیق  
  همی‌دود به که و دشت و بر و بحر روان به قدر عقل تو گفتم نمی‌کنم تعمیق  
  کمال عشق در آمیزش‌ست پیش آیید به اختلاط مخلد چو روغن و چو سویق  
  چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک کند سجود مخلد به شکر آن توقیق