دیوان شمس/مات خود را صنما مات مکن
مات خود را صنما مات مکن | بجز از لطف و مراعات مکن | |||||
خرده و بیادبیها که برفت | عفو کن هیچ مکافات مکن | |||||
وقت رحم است بکن کینه مکش | بنده را طعمه آفات مکن | |||||
به سر تو که جدایی مندیش | جز که پیوند و ملاقات مکن | |||||
خاک خود را به زمین برمگذار | منزلش جز به سماوات مکن | |||||
اولش جز به سوی خویش مکش | آخرش جز که سعادات مکن | |||||
آنچ خو کرد ز لطفت برسان | ترک تیمار و جرایات مکن | |||||
بنده اهل خرابات توایم | پشت ما را به خرابات مکن | |||||
ما که باشیم که گوییم مکن | چونک گفتیم ممارات مکن |