دیوان شمس/مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن
مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن | کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان | |||||
خوی شدهست گوش را گوش ترانه نوش را | کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان | |||||
فرع سماع آسمان هست سماع این زمین | و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان | |||||
نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر | چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان | |||||
بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم | می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان | |||||
مستمع الست شد پای دوان و مست شد | نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران |