| | | | | | |
|
ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن |
|
وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن |
|
|
هر چند شب غفلت و مستیت دراز است |
|
ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن |
|
|
در پرده ناموس و دغل چند گریزی |
|
نزدیک رسیدهست تو را پرده دریدن |
|
|
هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت |
|
ای غوره چون سنگ نخواهی تو پزیدن |
|
|
رحم آر بر این جان که طپان است در این دام |
|
نشنود مگر گوش تو آواز طپیدن |
|
|
چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است |
|
پس چیست غم تو بجز آن چشم خلیدن |
|
|
چون می خلد آن چشم بجو دارو و درمان |
|
تا بازرهی از خلش و آب دویدن |
|
|
داروی دل و دیده نبودهست و نباشد |
|
ای یوسف خوبان بجز از روی تو دیدن |
|
|
هین مخلص این را تو بفرما به تمامی |
|
که گفت تو و قول تو مزد است شنیدن |
|