| | | | | | |
|
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر |
|
دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر |
|
|
ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب |
|
آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر |
|
|
ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان |
|
ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر |
|
|
ای عشق خونم خوردهای صبر و قرارم بردهای |
|
از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر |
|
|
در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم |
|
گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر |
|
|
ما را که پیدا کردهای نی از عدم آوردهای |
|
ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در |
|
|
هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو |
|
هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر |
|
|
کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن |
|
وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بیخطر |
|
|
ای عشق چست معتمد مستی سلامت میکند |
|
بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر |
|
|
چون دست او بشکستهای چون خواب او بربستهای |
|
بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر |
|