دیوان شمس/ما زنده به نور کبریاییم
ما زنده به نور کبریاییم | بیگانه و سخت آشناییم | |||||
نفس است چو گرگ لیک در سر | بر یوسف مصر برفزاییم | |||||
مه توبه کند ز خویش بینی | گر ما رخ خود به مه نماییم | |||||
درسوزد پر و بال خورشید | چون ما پر و بال برگشاییم | |||||
این هیکل آدم است روپوش | ما قبله جمله سجدههاییم | |||||
آن دم بنگر مبین تو آدم | تا جانت به لطف دررباییم | |||||
ابلیس نظر جدا جدا داشت | پنداشت که ما ز حق جداییم | |||||
شمس تبریز خود بهانهست | ماییم به حسن لطف ماییم | |||||
با خلق بگو برای روپوش | کو شاه کریم و ما گداییم | |||||
ما را چه ز شاهی و گدایی | شادیم که شاه را سزاییم | |||||
محویم به حسن شمس تبریز | در محو نه او بود نه ماییم |