دیوان شمس/مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش
مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش | که هر دو آب حیاتست پخته و خامش | |||||
خمار باده او خوشترست یا مستی | که باد تا به ابد جانهای ما جامش | |||||
ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش | مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش | |||||
جفای او که روان گریزپای مرا | حریف مرغ وفا کرد دانه و دامش | |||||
بسی بهانه روانم نمود تا نرود | کشید جانب اقبال کام و ناکامش | |||||
طرب نخواهد آن کس که درد او بشناخت | نشان نماند او را که بشنود نامش |