دیوان شمس/مبر رنج ای برادر خواجه سختست
مبر رنج ای برادر خواجه سختست | به وقت داد و بخشش شوربختست | |||||
اگر چه باغ را نیمی گرفتهست | ولیکن سخت بیمیوه درختست | |||||
گشاده ابروست و بسته کیسه | مشو غره که او را سیم و رختست | |||||
دو دستش را به تخته دوختستند | چه سود ار خواجه بر بالای تختست | |||||
وجودش گر چه یک پارهست چون کوه | سخااش مرده است و لخت لختست |