دیوان شمس/مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم | جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم | |||||
یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند | من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم | |||||
آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد | ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم | |||||
تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه | گشتم خرف و کهنه ار تازه نمیدانم | |||||
گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد | زین کوزه میی خوردم کان کازه نمیدانم |