دیوان شمس/مرا خواندی ز در تو خستی از بام
مرا خواندی ز در تو خستی از بام | زهی بازی زهی بازی زهی دام | |||||
از آن بازی که من میدانم و تو | چه بازیها تو پختستی و من خام | |||||
تویی کز مکر و از افسوس و وعده | چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام | |||||
مها با این همه خوشی تو چونی | ز زحمتهای ما وز جور ایام | |||||
چه میپرسم تو خود چون خوش نباشی | که در مجلس تو داری جام بر جام | |||||
مرا در راه دی دشنام دادی | چنین مستم ز شیرینی دشنام |