| | | | | | |
|
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان |
|
نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان |
|
|
دل من می نیارامد که من با دل بیارامم |
|
بباید کرد ترک دل نباید خصم شد با جان |
|
|
زهی میدان زهی مردان همه در مرگ خود شادان |
|
سر خود گوی باید کرد وانگه رفت در میدان |
|
|
زهی سر دل عاشق قضای سر شده او را |
|
خنک این سر خنک آن سر که دارد این چنین جولان |
|
|
اگر جانباز و عیاری وگر در خون خود یاری |
|
پس گردن چه می خاری چه می ترسی چو ترسایان |
|
|
اگر مجنون زنجیری سر زنجیر می گیری |
|
وگر از شیر زادستی چپی چون گربه در انبان |
|
|
مرا گفت آن جگرخواره که مهمان توام امشب |
|
جگر در سیخ کش ای دل کبابی کن پی مهمان |
|
|
کباب است و شراب امشب حرام و کفر خواب امشب |
|
که امشب همچو چتر آمد نهان در چتر شب سلطان |
|
|
ربابی چشم بربسته رباب و زخمه بر دسته |
|
کمانچه رانده آهسته مرا از خواب او افغان |
|
|
کشاکشهاست در جانم کشنده کیست می دانم |
|
دمی خواهم بیاسایم ولیکن نیستم امکان |
|
|
به هر روزم جنون آرد دگر بازی برون آرد |
|
که من بازیچه اویم ز بازیهای او حیران |
|
|
چو جامم گه بگرداند چو ساغر گه بریزد خون |
|
چو خمرم گه بجوشاند چو مستم گه کند ویران |
|
|
گهی صرفم بنوشاند چو چنگم درخروشاند |
|
به شامم می بپوشاند به صبحم می کند یقظان |
|
|
گر این از شمس تبریز است زهی بنده نوازیها |
|
وگر از دور گردون است زهی دور و زهی دوران |
|