| | | | | | |
|
مرا پرسی که چونی بین که چونم |
|
خرابم بیخودم مست جنونم |
|
|
مرا از کاف و نون آورد در دام |
|
از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم |
|
|
پری زاده مرا دیوانه کردهست |
|
مسلمانان که می داند فسونم |
|
|
پری را چهرهای چون ارغوان است |
|
بنالم کارغوان را ارغنونم |
|
|
مگر من خانه ماهم چو گردون |
|
که چون گردون ز عشقش بیسکونم |
|
|
غلط گفتم مزاج عشق دارم |
|
ز دوران و سکونتها برونم |
|
|
درون خرقه صدرنگ قالب |
|
خیال بادشکل آبگونم |
|
|
چه جای باد و آب است ای برادر |
|
که همچون عقل کلی ذوفنونم |
|
|
ولیک آنگه که جزو آید به کلش |
|
بخیزد تل مشک از موج خونم |
|
|
چه داند جزو راه کل خود را |
|
مگر هم کل فرستد رهنمونم |
|
|
بکش ای عشق کلی جزو خود را |
|
که این جا در کشاکشها زبونم |
|
|
ز هجرت می کشم بار جهانی |
|
که گویی من جهانی را ستونم |
|
|
به صورت کمترم از نیم ذره |
|
ز روی عشق از عالم فزونم |
|
|
یکی قطره که هم قطرهست و دریا |
|
من این اشکالها را آزمونم |
|
|
نمیگویم من این این گفت عشق است |
|
در این نکته من از لایعلمونم |
|
|
که این قصه هزاران سالگان است |
|
چه دانم من که من طفل از کنونم |
|
|
ولی طفلم طفیل آن قدیم است |
|
که می دارد قرانش در قرونم |
|
|
سخن مقلوب می گویم که کردهست |
|
جهان بازگونه بازگونم |
|
|
سخن آنگه شنو از من که بجهد |
|
از این گردابها جان حرونم |
|
|
حدیث آب و گل جمله شجون است |
|
چه یک رنگی کنم چون در شجونم |
|
|
غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید |
|
ولی در ابر این دنیای دونم |
|
|
خمش کن خاک آدم را مشوران |
|
که این جا چون پری من در کمونم |
|