| | | | | | |
|
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند |
|
نی آن چنان سیلی ست این که ش کس تواند کرد بند |
|
|
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی |
|
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند |
|
|
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند |
|
زان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورند |
|
|
خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین میکند |
|
فرهاد هم از بهر او بر کوه میکوبد کلند |
|
|
مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی میرمد |
|
بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند |
|
|
افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش |
|
ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند |
|
|
این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما |
|
زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند |
|
|
عالم چو سرنایی و او در هر شکافش میدمد |
|
هر نالهای دارد یقین زان دو لب چون قند قند |
|
|
میبین که چون در میدمد در هر گلی در هر دلی |
|
حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند |
|
|
دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو |
|
بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند |
|
|
من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو |
|
خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند |
|