| | | | | | |
|
مستی امروز من نیست چو مستی دوش |
|
مینکنی باورم کاسه بگیر و بنوش |
|
|
غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب |
|
گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش |
|
|
عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون |
|
چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش |
|
|
این دل مجنون مست بند بدرید و جست |
|
با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش |
|
|
صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان |
|
کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش |
|
|
گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن |
|
وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش |
|
|
خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور |
|
شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش |
|
|
گرم کن ای شیر تک چند گریزی چو سگ |
|
جلوه کن ای ماه رو چند کنی روی پوش |
|
|
چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین |
|
گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش |
|
|
بشنو از جان سلام تا برهی از کلام |
|
بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش |
|
|
گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو |
|
صافم و آزاد نو بنده دردی فروش |
|
|
ترس و امید تو را هست حواله به عقل |
|
دانه و دام تو را هست شکاری وحوش |
|
|
دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت |
|
با من از اینها مگو کار توست آن بکوش |
|