دیوان شمس/مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد | ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد | |||||
دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید | گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد | |||||
بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان | عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد | |||||
من که باشم باد و خاک و آب و آتش مست اوست | آتش او تا چه آرد بر من و بر خاک و باد | |||||
عشق از او آبستنست و این چهار از عشق او | این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد |