| | | | | | |
|
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن |
|
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن |
|
|
ای کلیم عشق بر فرعون هستی حمله بر |
|
بر سر او تو عصای محو موسی وار زن |
|
|
عقل از بهر هوسها دارداری می کند |
|
زود چشمش را ببند و بهر او تو دار زن |
|
|
ور بگوید من به دانش نظم کاری می کنم |
|
آتشی دست آور و در نظم و اندر کار زن |
|
|
در غریبستان جان تا کی شوی مهمان خاک |
|
خاک اندر چشم این مهمان و مهمان دار زن |
|
|
مطربا حسنت ز پرگار خرد بیرونتر است |
|
خیمه عشرت برون از عقل و از پرگار زن |
|
|
تار چنگت را ز پود صرف می جانی بده |
|
زان حراره کهنه نوبخت بر اوتار زن |
|
|
بر در مخدوم شمس الدین ز دیده آب زن |
|
در همه هستی ز نار چهره او نار زن |
|
|
از یکی دستان او خورشید و مه را خفته کن |
|
پس نهان زو چنگ اندر دولت بیدار زن |
|
|
عقل هشیارت قبایی دوخت بهر شمس دین |
|
تو ز عشق او به چشم منکران مسمار زن |
|
|
بر براق عشق بنشین جانب تبریز رو |
|
و آنگهی زانو ز بهر غمزه خون خوار زن |
|