دیوان شمس/من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم | من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم | |||||
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه | کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم | |||||
گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم | هم آه برنیارم از آه خشم کردم | |||||
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر | از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم | |||||
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان | وز کهربای عالم من کاه خشم کردم | |||||
ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش | خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم | |||||
این را تو برنتابی زیرا برون آبی | گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم |