| | | | | | |
|
من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا |
|
سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا |
|
|
دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری |
|
دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا |
|
|
کوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او |
|
چون بهشت جاودانی گشته از فر و ضیا |
|
|
ساقیان سیمبر را جام زرینها به کف |
|
رویشان چون ماه تابان پیش آن سلطان ما |
|
|
رویهای زعفران را از جمالش تابها |
|
چشمهای محرمان را از غبارش توتیا |
|
|
از نوای عشق او آن جا زمین در جوش بود |
|
وز هوای وصل او در چرخ دایم شد سما |
|
|
در فنا چون بنگرید آن شاه شاهان یک نظر |
|
پای همت را فنا بنهاد بر فرق بقا |
|
|
مطرب آن جا پردهها بر هم زند خود نور او |
|
کی گذارد در دو عالم پردهای را در هوا |
|
|
جمع گشته سایه الطاف با خورشید فضل |
|
جمع اضداد از کمال عشق او گشته روا |
|
|
چون نقاب از روی او باد صبا اندرربود |
|
محو گشت آن جا خیال جمله شان و شد هبا |
|
|
لیک اندر محو هستیشان یکی صد گشته بود |
|
هست محو و محو هست آن جا بدید آمد مرا |
|
|
تا بدیدم از ورای آن جهان جان صفت |
|
ذرهها اندر هوایش از وفا و از صفا |
|
|
بس خجل گشتم ز رویش آن زمان تا لاجرم |
|
هر زمان زنار میببریدم از جور و جفا |
|
|
گفتم ای مه توبه کردم توبهها را رد مکن |
|
گفت بس راهست پیشت تا ببینی توبه را |
|
|
صادق آمد گفت او وز ماه دور افتادهام |
|
چون حجاج گمشده اندر مغیلان فنا |
|
|
نور آن مه چون سهیل و شهر تبریز آن یمن |
|
این یکی رمزی بود از شاه ما صدرالعلا |
|