| | | | | | |
|
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد |
|
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد |
|
|
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد |
|
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد |
|
|
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود |
|
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد |
|
|
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد |
|
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد |
|
|
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد |
|
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد |
|
|
مرا و صد چو مرا آن خیال بیصورت |
|
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد |
|
|
برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید |
|
خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد |
|
|
تنی که تابش خورشید جان بر او آید |
|
گمان مبر که سر سایه هما دارد |
|
|
بدانک موسی فرعون کش در این شهرست |
|
عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد |
|
|
همیرسد به عنانهای آسمان دستش |
|
که اصبع دل او خاتم وفا دارد |
|
|
غمش جفا نکند ور کند حلالش باد |
|
به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد |
|
|
فزون از آن نبود کش کشد به استسقا |
|
در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد |
|
|
اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ |
|
نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد |
|
|
شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب |
|
ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد |
|
|
زمین ببسته دهان تاسه مه که میداند |
|
که هر زمین به درون در نهان چهها دارد |
|
|
بهار که بنماید زمین نیشکرت |
|
از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد |
|
|
چرا چو دال دعا در دعا نمیخمد |
|
کسی که از کرمش قبله دعا دارد |
|
|
چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست |
|
از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد |
|
|
خموش کن خبر من صمت نجا بشنو |
|
اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد |
|