| | | | | | |
|
مه طلعتی و شهره قبایی بدیدهای |
|
خوبی و آتشی و بلایی بدیدهای |
|
|
چشمی که مستتر کند از صد هزار می |
|
چشمی لطیفتر ز صبایی بدیدهای |
|
|
دولت شفاست مر همه را وز هوای او |
|
دولت پیش دوان که شفایی بدیدهای |
|
|
سایه هماست فتنه شاهان و این هما |
|
جویای شاه تا که همایی بدیدهای |
|
|
ای چرخ راست گو که در این گردش آن چنان |
|
خورشیدرو و ماه لقایی بدیدهای |
|
|
ای دل فنا شدی تو در این عشق یا مگر |
|
در عین این فنا تو بقایی بدیدهای |
|
|
هر گریه خنده جوید و امروز خندهها |
|
با چشم لابه گر که بکایی بدیدهای |
|
|
جان را وباست هجر تو سوزان آن لطف |
|
مهلکتر از فراق وبایی بدیدهای |
|
|
تو خاک آن جفا شدهای وین گزاف نیست |
|
در زیر این جفا تو وفایی بدیدهای |
|
|
شاهی شنیدهای چو خداوند شمس دین |
|
تبریز مثل شاه تو جایی بدیدهای |
|